روزهای زندگی

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۵۶

آشفتگی

یک. زبانم الکن شده است. می‌خواهم در مورد چیزهای زیادی حرف بزنم، اما نمی‌توانم آن‌ها را بیان کنم. زندگی روزبه‌روز سخت‌تر می‌شود و نگاه به آیندۀ مبهم و نامعلوم مرا مضطرب و آشفته‌تر می‌کند. مدت‌هاست جز اعضای خانواده و همکاران کسی را ندیده‌ام و با کسی یک دل سیر حرف نزده‌ام. همۀ گفتگوهایم خلاصه شده در تایپ کردن و خواندن کلمات دیگران. خنده‌هایم خلاصه شده در فرستادن ایموجی. گوش‌هایم خیلی وقت است که سرشان خلوت شده و لب‌هایم هم خیلی وقت است که بلندبلند نخندیده‌اند. چیزهای زیادی برای گفتن وجود دارد، اما با خود می‌گویم اصلا برای که و برای چه بگویم؟ وقتی که گفتنش به دیگری هیچ گرهی از کلاف سردرگم من باز نخواهد کرد. فلذا درنهایت بازمی‌گردم به خودم. به فروبردن سرم در چاه خیالی‌ای که برای خودم حفر کرده‌ام. به گفتگوهای تنهایی.

دو. هرروزی که می‌گذرد، حس ناکافی بودن مرا بیشتر دربر می‌گیرد. حس کم بودن. در آینه خود را می‌بینم و می‌پرسم چه چیزی برای عرضه داری؟ بعد سرم را پایین می‌اندازم. هیچ! نه تیپ و هیکل درست‌حسابی‌ای دارم، نه اخلاق خوبی، نه جیبی که برای حداقل‌های زندگی در آن پول داشته باشم. همۀ این‌ها منجر به این می‌شوند که به کسی نزدیک نشوم. منطق بازار را پذیرفته‌ام و می‌گویم آن‌ها که می‌توانند و حرفی برای گفتن دارند باقی می‌مانند و آن‌ها که ندارند هم باید بپذیرند که از گردونه خارج شوند و دستشان را زیر چانه بزنند و دیگران را نگاه کنند.

سه.